با پاورپوینت فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو، محتوای خود را در قالب ۱۲۰ اسلاید استاندارد و جذاب ارائه دهید و در نگاه اول تاثیرگذار باشید.


خرید و دانلود فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو
156,825 تومان قیمت اصلی 156,825 تومان بود.87,125 تومانقیمت فعلی 87,125 تومان است.
تعداد فروش: 61
فرمت فایل پاورپوینت
آنتونی رابینز میگه : من در 40 سالگی به جایی رسیدم که برای رسیدن بهش 82 سال زمان لازمه و این رو مدیون کتاب خواندن زیاد هستم.
فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو؛ انتخابی هوشمند برای ارائههای حرفهای
چرا باید از پاورپوینت استفاده کنید؟
- چیدمان دقیق و کاربرپسند: فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو با طراحی ساختاریافته و اصولی، مخاطب را بهخوبی درگیر محتوا میکند.
- صرفهجویی در زمان: تمامی اسلایدهای فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو آمادهی استفاده هستند؛ بدون نیاز به هیچگونه ویرایش.
- نمایش با وضوح بالا: کیفیت طراحی در فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو بهگونهای است که در هر صفحهنمایشی عالی بهنظر میرسد.
هشدار: استفاده از نسخههای ناقص فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو ممکن است باعث بروز اختلال در نمایش یا افت کیفیت شود. تنها نسخه اصلی فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو، کیفیت تضمینشده دارد.
بخشی از متن فایل پاورپوینت کامل علت حضور نیافتن جریان روشن فکری در نهضت تحریم تنباکو :
مقدمه
نهضت تحریم تنباکو را می توان اولین نهضت بیداری ایرانیان نام نهاد. در جریان این نهضت بود که برای اولین بار مردم و توده مسلمان ایرانی به طور مستقیم با استعمار، و به طور غیرمستقیم با استبداد به عنوان مهم ترین عوامل عقب ماندگی ایران به مبارزه برخاستند. مردم، تجار، بازرگانان، بازاریان، علما و روحانیان نیروهای اجتماعی بودند که در این نهضت شرکت کردند و هر کدام سهم بسزایی در ایجاد قیام و پیروزی آن داشتند. اما چنان که از گزارش تاریخ برمی آید و مسئل مسلمی هم هست، قشر روشنفکر عمدتاً در این نهضت حضور پیدا نکرد و سهم قابل توجهی در بیداری ملت به خود اختصاص نداد.
در این نوشتار، درصدد پاسخ به این پرسش هستیم که جریان روشن فکری چه تحلیلی از سه مؤلف کلیدی مرتبط با این نهضت (یعنی: فرهنگ و مردم؛ استبداد و سلطنت؛ استعمار و غرب) داشت که در قیام تحریم تنباکو وارد نشد و نقشی ایفا نکرد؟ این در حالی است که در نهضت مشروطه، جریانی تأثیرگذار و پرنقش بود. برای پاسخ به این پرسش، ابتدا به بررسی دیدگاه این جریان دربار سه مؤلف مذکور و سپس نقش و عملکرد آنها در نهضت تحریم تنباکو می پردازیم.
به طور طبیعی، مشارکت یا عدم مشارکت یک جریان در یک جنبش اجتماعی، به برخی تحلیل های آن جریان از وضعیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن کشور در آن مقطع برمی گردد. در جنبش تحریم مسئل اصلی وضعیت خطرناک و ظالمانه ای بود که در سای یک قرارداد خارجی در کشور به وجود آمده بود. امتیازی که توسط ناصرالدین شاه به عنوان سلطان ایران، با دولت استعمارگر انگلیس داده شده بود. بنابراین، موضوع مزبور سه طرف اصلی داشت: طرف اول مردم بودند که هم بار این شرایط را بر دوش داشتند و هم مقابله با این شرایط بستگی به فرهنگ سیاسی آنها داشت. طرف دوم حاکمان خودکامه و مستبدی بودند که بدون ملاحظ منافع ملی قراردادی بسته بودند و به شکل های گوناگون تلاش می کردند که امتیاز شکسته نشود. طرف سوم کشور استعمارگری بود که این امتیاز را بهانه ای برای تسلط و استثمار کشور قرار داده بود.
می توان گفت: جریان روشن فکری نسبت به هر سه طرف این مسئله دچار کج فهمی هایی بود و همین مانع می شد از اینکه بتواند در این جنبش نقش مهمی ایفا کند. جریان روشن فکری نگاه اصیل و مستقلی به شرایط کشور نداشت، بلکه بیشتر مسائل را با الگو گیری از مسائل غرب می فهمید، و به اصطلاح یک نگاه کاریکاتوری به مسائل کشور داشت. همین مسئله موجب می شد نتواند بموقع و بجا عمل کند، و یا اگر حرکتی داشت به نحوی نبود که نتیج درستی در پی داشته باشد.
نگاه غیراصیل این جریان به مسائل کشور در این دوران موجب می شد واقعیت های ذیل هم نادیده گرفته شود:
۱. مردم ایران در این دوره، از لحاظ فرهنگی، به ویژه فرهنگ سیاسی، دارای ظرفیت بالایی برای مقابله با مشکلات و معضلات سیاسی اجتماعی بودند. فرهنگ اسلامی و شیعی تا حد زیادی توانسته بود سطح فرهنگی مردم ایران را ارتقا بخشد.
۲. گستر ظلم و استبداد با توجه به وجود برخی اهرم های فرهنگی و اجتماعی، آن قدر نبود که بتوان آن را به عنوان مسئله اول ایران در این دوره تلقی کرد. علاوه بر آن، در مقابله با آن نیز ملاحظات متعددی وجود داشت که مانع برخورد سخت و انقلابی می شد.
۳. علاوه بر استبداد، استعمار نیز در عقب نگه داشتن کشور سهم زیادی داشت، بلکه استعمار هر زمان که منافعش اقتضا می کرد، از استبداد حمایت می کرد، و یکی از چهره های اصلی غرب روی استعماری آن است.
در ادامه، دیدگاه جریان روشن فکری با توجه به سه مؤلف یادشده بررسی و ارزیابی می شود و سپس مبتنی بر نحو تحلیل آنها از این سه، چگونگی نقش آنها در نهضت تحریم تبیین می گردد.
بررسی دیدگاه جریان روشن فکری دربار سه مؤلف درگیر در نهضت تحریم
الف. فرهنگ و مردم شناسی
جریان روشن فکری متأسفانه در طول تاریخ معاصر ایران، درک درستی از مردم ایران و ظرفیت های فرهنگ ایرانی اسلامی نداشته است. از نظر روشن فکران، مردم ایران، به ویژه در دویست سال اخیر، جاهل، ظلم پذیر، بی فرهنگ، ناتوان، و بی عرضه بوده اند و ریش هم مشکلات سیاسی و اجتماعی به فرهنگ مردم بازمی گردد، و چون وجه غالب فرهنگ مردم ایران در این زمان دین و مذهب تشیع است، بنابراین، ریش اصلی عقب ماندگی به نوعی، به دین و مذهب و یا نوع تفسیر از آن بازمی گردد. برخی از آنها اگرچه سعی می کردند در انتقادات خود به آیات و روایات استناد کنند و به نوعی دین را مؤید دیدگاه های خود معرفی نمایند، اما این کار نه از سر اعتقاد، بلکه به آن علت بوده که مردم با زبان دین آشناترند و به آن بیشتر اعتماد دارند. حتی در انتقادهای خود، نگاه ملی هم ندارند، اما بیشتر قالب های غربی را مدنظر دارند.
ابزار نقد فرهنگ عمومی در دست روشن فکری یک سلسله باورهای خرافی و عوامانه و آداب و رسوم غلطی بود که درصدد تأثیرگذاری بر مردم بود و سطح و جایگاه آنها در مجموع باورها و اعتقادات و آداب و رسوم، ناچیز و سطحی به شمار می آمد. روشن فکران به دلیل نداشتن نگاه عمیق و جامع به فرهنگ و آموزه های دینی، نواقص و ضعف هایی را دستاویز نقد قرار می دادند؛ مثلاً، در بعد فرهنگ سیاسی، به برخی باورها و تفسیر های نادرست تکیه می کردند که مشعر به ظلم پذیری است، یا نقص آموزه های دینی را در این می دانستند که درصدد اصلاح ظالم است تا برانگیختن مظلوم.
این در حالی است که در مجموع فرهنگ شیعی ایرانی، مؤلفه های ظلم ستیزی به مراتب پررنگ تر و تأثیرگذارتر از مؤلفه هایی بود که اشعار به ظلم پذیری دارد. بدین روی، هر زمان که عوامل محرک قیام، شورش یا اعتراض فراهم می شد و مجوز آن از مرجع شیعی صادر می گردید، مردم بی درنگ به مقابله با ظلم برمی خاستند، و این نکته ای است که جریان روشن فکری کمتر بدان توجه کرده است؛ مثلاً ملکم خان در یکی از نامه های خود با عنوان «گفتار در رفع ظلم»، می نویسد:
تا اوایل قرن حال،. .. جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده؛ چنان اعتقاد می کردند که به جهت رفع آن، به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است.. .. مثلاً، انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده داده اند. .. لکن عاقبت با تجارب کثیره مبرهن گردیده است که جمیع زحمات این صنف اشرف بشری، در اعدام ظلم… بی فایده و بی ثمر بوده است و ظلم از جهان اصلاً مرفوع نمی گردد. .. پس قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبای سحبان منش در فرنگستان، مثل ولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم فهمیدند که به جهت رفع ظلم از جهان، اصلاً به ظالم نباید پرداخت، بلکه به مظلوم باید گفت که: ای خر! تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم می شوی؟ از خواب غفلت بیدار شود، گور پدر ظالم را بسوز![۱]
این نگاه انتقادی، بلکه تحقیرکننده نسبت به فرهنگ ایرانی اسلامی و مردم ایران در بین بیشتر نسل های روشن فکری رایج بوده است. شواهد متعددی در آثار روشن فکران از آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان گرفته تا روشن فکران دوران مشروطه در این زمینه می توان سراغ گرفت.
جریان روشن فکری در دور مشروطه نسبت به دوران نهضت تحریم به طور طبیعی می بایست واقع بین تر و پخته تر می بود، اما در غالب آثار آنها می بینیم که تحقیر مردم، فرهنگ و میراث ایرانی همچنان در دستور کار قرار داشت. برای نمونه، می توان به نوشته های روزنام صور اسرافیل استناد کرد که به شکل های گوناگون این باور را دنبال می نمود.[۲] در یک جا می نویسد:
حکمت و کلام ما معجونی است مضحک از خیالات بنگی های هند، افکار بت پرست های یونان، اوهام کاهن های کلده، تخیلات رهابین یهود، پیشوایان پرستندگان گَنگ، علمای عابدین لاما و رؤسای عناصرپرستان هند.[۳]
همچنین در جای دیگر می نویسد:
علت جایگاه و پایگاه داشتن علما نزد مردم ایران دو امر بیشتر نیست: یکی جهل، دیگری عادت به تعبد. در مدت هزار و سیصد سال…، چنان ما را به تعبد و قبولِ کورکوران اصول و فروع خودمان نمودند و چنان راه غور و تأمّل و توسع افکار را بر روی ما سد نمودند که. …[۴]
نویسندگان این روزنامه گاهی با عنوان «مژده»[۵] و یا گاهی «بشارت»، مردم ایران را مرده های چندهزار سال گورستان های غفلت و نادانی می دانند که تنها با خواندن و عمل به کتاب های ملکم خان، بیدار می شدند؛[۶] و تنها راه رهایی آنها از عقب ماندگی ها همان انجمن ماسونیک بود که موجب آبادی دنیا و رفع خرافات و اوهام باطله می شد![۷]
کسانی دیگری همچون ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ اصفهانی، که به رغم در سلک روحانیت بودن، به روشنفکر بودن خود افتخار می کردند نیز تحقیر فرهنگ ایرانی را به اوج خود رساندند؛ چنان که به تعبیر ناظم الاسلام کرمانی، همین ها موجب از دست رفتن مشروطه شدند. او می نویسد:
ملک المتکلمین و سیدجمال و بهاء الواعظین و… در بالای منبر از مردم بد می گفتند. مدیران انجمن ها و اعضاء هر انجمنی در انجمن، از مردم بد می گفتند. روزنامه ها هم قلمشان را مصروف [جسارت به] مردم و فحش دادن کردند. به این جهت، عقلا و دانشمندان از وضع مشروطیت نادم شده، هرج و مرج مملکت را فرا گرفت.[۸]
ناظم الاسلام دربار سیدجمال واعظ می نویسد:
و کذا سیدجمال [واعظ اصفهانی] اگر مشروطه خواه بود بالای منبر فحش به مردم نمی داد و بد از مردم نمی گفت و رشوه نمی گرفت»[۹]
سیدجمال واعظ بر روی منبر از میرزا ملکم خان حرف می زد و به او این گونه استناد می داد:
ایهاالناس! من مکرر خدمت شما عرض کردم، حالا هم عرض می کنم که ما مردم ایران جاهلیم. بدون معلم و مربی و استاد، هیچ کار ما درست نمی شود. به فرمایش جناب پرنس ملکم خان، اگر ما خواسته باشیم کارخان کبریت سازی بسازیم مسلّماً محتاجیم به یک نفر معلم خارجی و اگر بخواهیم یک کارخان چلواربافی تشکیل بدهیم، بدون معاونت یک نفر معلم خارجه محال است.[۱۰]
این نگاه تحقیرآمیز برخلاف تصور جریان روشن فکری، نمی توانست موجب بیداری و جنبش و حرکت مردم بشود و اگر هم می شد، نتیجه اش تخریب هم داشته ها و سست کردن پایه ها بود؛ چنان که در نهضت مشروطه به وقوع پیوست. خوب است این نگاه را مقایسه کنیم با نگاه علمای دینی و برخی نویسندگان و خطبای متدین و وطن خواه که در طول تاریخ معاصر ایران، بیدارکنندگان واقعی ملت بوده اند و آنها را در نهضت های متعدد به جوش و خروش آورده اند. برای نمونه، میرزاحسن جابری در کتاب نوشدارو و دوای درد ایرانیان می نویسد:
کاش مردم را به حال بربریت قدیم رها کرده و آداب و رفتار ایرانی را تغییر نداده و اقل امر صنایع و علوم ناقص کهنه پرستان، که هزاران سال زندگی را به قناعت و سهولت می گذراندند، از دستشان نمی رفت و معدوم صرف نمی شد! در تمام لوازمات زندگی امروز، ما را محتاج به خارجه و دادن پول های گزاف کردند و مشکلات معاش صد برابر شد. روفرشی و پارچه های فرنگی با مخدّ عثمانی و صندلی اروپایی در حجر پاره دوز و لبوفروش حتماً باید جمع باشد؛ عشقی دارند خاصه جان و مالشان را نثار بیگانه کنند. این نکته را بدانند که جوهریات اروپایی و آب و هوای قطبی و دریایی، با مزاج ایرانی ضدیت تامّه دارد و جز مسموم شدن مملکت هیچ اثر ندارد. ایران را باید دوای ایرانی داد. گویند: عقید اول حکیم فرنگ این بود. مطلب دیگر: ایرانی باید ایرانی را بخواهد؛ ایران را باید ایرانی نگاه دارد؛ ایرانی هم ایران را بخواهد و نگه دارد.[۱۱]
همین نویسنده در جای دیگر، مردم را خطاب می کند و آنها را به غیرت و حمیت گذشت ایرانی اسلامی دعوت می کند.
چه شدند مسلمانان دین باور؟ کجا رفتند ایرانیان ایمان پرور؟ بزرگان اسلام چه شدند؟ و سرداران ایران کجایند؟ روح اسلام در کیست؟ و خون ایران در کدام؟ حال که آنها زنده نمی شوند، کاش ما بیدار شویم! ایران یک مملکتی است که اهالی آن دارای عقاید و معنویات هستند، که اگر تمام قوای مادی آن از میان برود و از غفلت و غرور، گاه به گاه نهایت ضعف و ناتوانی حاصل کند، باز به واسطه همان عقاید و معنویات، به محض آنکه یک نفر دل آگاه و خیرخواه قد مردانگی برافرازد و دامن همت را برای اعاد سعادت و استقلال و شوکت و جلال آن بر کمر زند و خورشیدآسا از مشرق استعداد این خاک تابناک طلوع نماید، فوراً اهالی مملکت هم، که در تیرگی شب های غفلت و تن آسایی به خواب رفته بودند، از تابش آن آفتاب با فرّ و تاب، بیدار گشته، سر از پای نشناخته، پروانه وار گرد شمع وجود آن بزرگ مرد جمع شده، پریشانی ها را فراهم می سازند.[۱۲]
کار جریان روشن فکری مصداق این بیت شعر سعدی است که می گوید: «بر سر شاخه نشستن و بن بریدن نه کار عاقلان است». این جریان به غلط تصور می کند تخلیه کردن روح ایرانی از ایرانیت و اسلامیت، و پرکردن آن از خصال اروپایی و غربی امری ممکن و عاقلانه است. این در حالی است که چنین کاری امکان پذیر نیست و نتیجه اش، نه سازندگی، بلکه تخریب و ذلت در برابر غرب و اروپاست. انتقادی که یکی از رسانه های سیاسی اجتماعی عصر ناصری به طبق اروپا رفته و تحصیل کرده دارد، درخور توجه است. نویسنده آنان را «شترمرغ های ایرانی» می خواند که در عوض مبالغی که دولت در تربیت ایشان خرج کرده، دو چیز بیشتر نیاموخته اند: «استخفاف ملت» و «تخطئ دولت». این «انگورهای نو آورده» می نالند که چرا از «ولایات منظم» به این «ممالک بی نظم و در میان مردمان بی تربیت ایرانی رجعت کرده اند»! اما این تخطئه و تأسف تا وقتی است که خود در مصدر کار قرار ندارند و همین که این «شتر گاو پلنگان» مصدر کار و شغلی شدند با اطمینان به اینکه کسی درصدد برملا ساختن «بی حقیقتی» آنها نیست، «بالادست هم بی تربیت ها برمی خیزند» و «در پایمال کردن حقوق مردم و ترویج فنون بی دیانتی و ترک غیرت و مروت و اختراعات امور ضارّه و به کار بردن مردرندی هایی که از فرنگستان اخذ نموده اند و طمع بی جا» از سایران بدترند.[۱۳]
نکت دیگری را که می توان دربار مردم شناسی جریان روشن فکری مطرح کرد، بی اعتمادی آنها به مردم و ناامید بودن از مردم است. این جریان علاوه بر تحقیر و تخفیف ملت، معمولاً نگاه مأیوسانه ای به بیداری ملت دارند و این به آن علت است که آنها باورهای مردم ایران را، که پایه و اساس دینی دارد، افسون کننده و خواب آور می دانند. شاید بتوان جمل معروف مارکس را که می گفت «دین افیون توده هاست» به یاد آورد. به نظر می رسد جریان روشن فکری هم این اعتقاد را داشت. نمون این نوع نگاه را در آثار امثال میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده و طالبوف می توان سراغ گرفت. در یکی از آثار طالبوف تبریزی می خوانیم:
یکی از مورخان هندی «انیر یونچه وان» جامع ما را برای وجود «اهرمن» شاهد می آورد. علما باید جمع شوند و الفاظ جدیده به جهل و ظلمت و نکبت تنزل ملت وضع نمایند، وگرنه با کلمات امروزی صد یک این حالت خارج از تصور را نمی توان تحریر یا تقریر نمود… چهل کرور نفوس متنفس با روح انسانی و احساس وجدانی چگونه مدفون مقابر جهل می زیسته اند؟ خودشان را زنده پنداشته اند و قطر جسد ملیت ایشان بدون اینکه ذره ای از حجم خود بکاهد در جنب وجود تمدن کمتراز نقط ذره بینی شده بود![۱۴]
ب. استبداد (نداشتن صداقت در مبارزه با استبداد)
جریان روشن فکری علاوه بر نشناختن مردم و ظرفیت های فرهنگی آن، در مواجهه با استبداد، که یکی از مهم ترین عوامل عقب ماندگی ایران محسوب می شود، درک درست و واقع بینانه ای نداشت. همچنین صداقت و جدیت لازم در مبارزه با آن را نیز نداشت. یا فقط اهل شعار بود و به تعبیری، هم از توبره می خورد و هم از آخور. از ملکم گرفته تا روشن فکران مشروطه، ازآن روکه درک خود را از استبداد قاجاری را با قالب ها غربی و معیارهای غیربومی به دست آورده بودند، نمی توانستند در مبارزه با آن و اصلاح این مشکل موضع صحیحی اتخاذ کنند؛ یا چنان افراط می کردند که کشور ایران به مخاطره می افتاد، و یا صرفاً به داعی مبارزه با استبداد اکتفا می کردند و هر جا منافعشان اقتضا می کرد با استبداد دم خور و از قبل آن متنعم می شدند؛ و هر جا هم امور به دست آنها افتاد بدترین استبداد ها را بر ملت ایران برقرار کردند.
برای ادعای مزبور، به چند نمون آشکار اشاره می کنیم: یک نمونه میرزا ملکم خان ناظم الدوله است که پدر روشن فکری ایران محسوب می شود و کمتر اثری دربار جریان روشن فکری می توان سراغ گرفت که از ملکم و افکارش در زمین «حکومت قانون» و «آزادی خواهی» نام نبرده باشد. روشن فکران به اصطلاح آزادی خواه دور نهضت تحریم هم عمدتاً متأثر از افکار او بودند؛ چنان که در ادامه خواهد آمد، حضور این جریان را تنها در انتشار دو مقاله در روزنام اختر در استانبول و ظاهراً چند اعلامیه که در تهران بر در و دیوار نصب شده بود، می توان مشاهده کرد. حاج سیاح که مدعی بود به پیشنهاد او این اعلامیه ها تهیه شده، از تأثیرپذیری اش از ملکم می گوید:
میرزا ملکم خان در لندن روزنام قانون را طبع می کرد و به وسایل مخفیه برای کسانی که اهلیت داشتند، می فرستاد.. .. در آن روزها، که ورود این روزنامه ها و ظلم درباریان و فاجع سیدجمال الدین حرارت آزادی خواهان را سرشار کرده بود، چند مکتوب بدون امضاء در طی چند جلس محرمانه به پیشنهاد من تهیه و یکی به شاه و یکی به علماء و یکی خطاب به ملت نوشته شده، در چندصد نسخه به هر طرف فرستاده شد.[۱۵]
دورویی و بی صداقتی در مبارزه با استبداد را در ملکم، که رهبر آزادی خواهان غرب گرای این دوره محسوب می شد، به خوبی می توان مشاهده کرد. هما ناطق، همکار دیرین فریدون آدمیت، در کتاب از ماست که بر ماست به تعبیر خودش، در مقابل «دفاع سرسختانه»[۱۶] استادش از ملکم می نویسد:
در تاریخ اندیشه های قرن پیشین ما، چهره ای دوگانه تر از ملکم خان نیست. داستان زندگی او قص یک دروغ بزرگ در دو پرده بود: «ملکم درخدمت دولت»، و «ملکم در خدمت ملت».[۱۷]
چهل سال (۱۹۰۸-۱۸۳۴ / ۱۳۲۶-۱۲۴۹) عمر ملکم «به گرفتن لقب و عنوان و نشان و امتیاز گذشت و فقط ده سال آن در توبه و انتشار روزنام قانون سپری شد». پول دوستی او به قدری است که «گزارشی از او نیست که لااقل چند سطر آن مربوط به درخواست پول و مقرری نباشد». خودش می گفت که «میان بنده و سایر چاکران دیوان یک فرق عظیمی هست» و آن اینکه «عکس آنها» تا «قبل از خدمت، به بنده پول کافی، بلکه پول زیاد نرسانید از من به قدر ذرّه ای کارسازی نخواهد شد».[۱۸] به قول خان ملک ساسانی «ملکم دولت ایران را تهدید می کرد که اگر به او عنوان «وزیرمختار» در لندن ندهد، هم اسرار دولتی را به عثمانی خواهد فروخت».[۱۹] دورویی و «دروغ های سیاسی» او «هم عمر دولت و ملت ایران را بفریفت».[۲۰]
زمانی هم که تلاش وی در متقاعد ساختن دولت مردان ایران مبنی بر عدم لغو امتیاز «لاتاری» نتیجه ای نداد، «نخست به پرخاشگری برخاست و در نامه ای تهدیدآمیز به امین السلطان نوشت:
… مناصب و مقام های دولتی مرا باید بهتر از سابق رونق بدهید و باید جمیع آن امتیازات، که به من وعده شده، از قبیل تنباکو و غیره. .. همه را بدون چون و چرا به من بدهید… از این ادعای خود ابداً دست نخواهم کشید و شما را به هزار قسم اذیت تعاقب خواهم کرد. شما ملکم خسته و بی عرضه را دیده اید، اما هنوز ملکم دیوانه را نمی شناسید.[۲۱]
و از آن پس بود که ملکم «ناگهان آزادیخواه از آب درآمد». با این مدارک، روشن می شود اعتمادالسلطنه درست می گفت که «ملکم از سواد و معلومات چندانی هم بهره نداشته است و خیالات هم از او نیست».[۲۲] مؤید این بیان اعتمادالسلطنه اینکه وقتی کتابچ غیبی ملکم به دست مرحوم قزوینی افتاد، ملکم را «شارلاتان»، «طرّار» و «ارمنی بامبول زن» خواند و نوشته های او را «تقلید و ترجم متقلبانه از کتب ولتر و مونتسکیو» دانست. قزوینی می نویسد:
آن قاذورات ملکم را نقل می کنم، تا اینکه یادم نرود و او را یکی از رجال سیاسی قرن اخیر نشمرم؛ چنان که عوامِ از همه جا بی خبر گویا در حق او این طور عقیده دارند یا داشته اند و خودم هم روی همین شهرت ها تقریباً همین طورها خیال می کردم!»[۲۳] بالاخره اگر بخواهیم آدمی با مشخصات اخلاقی ملکم را ناجی ملت و بیدارکنند افکار آزادی خواهی در ایران برشمریم، باید آن ملت را خیلی ناچیز و شوربخت بدانیم.[۲۴]
نمون دیگر این روشن فکران، که خود را آشکارا شاگردان ملکم می خواندند برخی روشن فکران مشروطه مانند تقی زاده بودند. در نهضت مشروطه نیز آنکه مبارزه با استبداد را آغاز کرد آنها نبودند، بلکه سختی ها و تبعید های این مبارزه را علما به دوش کشیدند و روشن فکران بر موج آن سوار شدند. تفاوتی که حال این جریان نسبت به نهضت تحریم داشت این بود که سواری کردن بر موجِ به راه افتاده توسط دیگران را یاد گرفته بودند. طبیعتاً زمانی که نوبت به سختی ها و مرارت هایی مانند به توپ بستن مجلس و دست گیری ها رسید، این مدعیان مبارزه با استبداد و آزادی خواهان دوآتشه به لانه خزیدند و مسیر اروپا را در پیش گرفتند.
بعد از دوران استبداد صغیر هم، که کار را به دست گرفتند، به نام «مشروطه» بدترین استبداد را به اجرا گذاشتند و دست به ترور و تهدید زدند تا رهبران اصلی نهضت و مبارزان واقعی با استبداد، کسانی مانند سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد طباطبائی، و مراجع نجف کنار زده شوند؛ چنان که مراجع نجف، که در ابتدا بزرگ ترین حامیان مشروطه خواهان بودند، نوشتند این همه زحمتی که کشیده شد برای این نبود که «به جای اشخاص آن ادار استبدادیه، که هرچه بود، باز لفظ دینِ مذهبی بر زبان داشت، یک ادار استبدادی دیگری از مواد فاسد مملکت به اسم مشروطیت» به وجود بیاید. بنابراین:
همان تکلیفی را که در هدم اساس استبداد ملعون سابق مقتضی بود، در هدم مقتضی و عشاق آزادی پاریس، قبل از آنکه تکلیف الله عزّ اسمه دربار آنها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار، و خود و ملتی را آسوده، و این مملکت ویران را به غم خوارانش واگذارند تا به جبر[ان] شکستگی و تدارک خرابی و سد ثغورش بپردازند.[۲۵]
و یا نوشتند:
در قلع شجر خبیث استبداد و استوار داشتن اساس قویم مشروطیت، یک دسته مواد فاسد مملکت هم به اغراض دیگر داخل و با ما مساعده بودند. .. مادامی که ادار استبدادی سابقه طرف بود، این اختلاف مقصد بروزی نداشت. پس از انهدام آن ادار ملعونه، تباین مقصد علنی شد.
و گفتند: «نفوذ ما دو نفر [مراجع نجف] تا حالا که استبداد در مقابل بود، نافع، و از این به بعد، مضر است» و حالا دیگر «بر جان خودمان هم خائفیم».[۲۶]
همین روشن فکران در نهایت وقتی نتوانستند طرح خود را، که یک شبه پاریس شدن تهران بود، اجرا کنند، دست به دامان انگلیس شدند و استبدادی به مراتب بدتر با رنگ و لعاب «استبداد منور» بر کشور تحمیل کردند. کم نبودند انقلابیان دو آتش دوران مشروطه که دربست در خدمت رضاخان قرار گرفتند و او را منجی ایران تلقی کردند.
نطق دکتر مصدق دربار یکی از کسانی که در دوران مشروطه به آزادی خواهی مشهور بود و برای تصویب ماده واحده ای تلاش می کرد که در آن خلع قاجار و تفویض حکومت به رضاخان پیش بینی شده بود، شنیدنی است:
بعد از بیست سال خون ریزی، آقای سیدیعقوب! شما مشروطه طلب بودید. آزادی خواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می کردید، حالا عقید شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزرا، هم حاکم؟ اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است! استبداد صرف است![۲۷]
اگر بخواهیم این بی صداقتی در مبارزه با استبداد را تا انقلاب اسلامی پیش بکشیم به خوبی می توان از کارنام جریان روشن فکری در نهضت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ گفت. اگر این جریان در نهضت تحریم غایب است، با توجه به اینکه در ابتدای کار بودند، شاید چندان جای خرده گیری نباشد؛ اما حضور نداشتن آنها در نهضت ۱۵ خرداد، حتی به انداز نگارش یک مقاله و یک بیانیه هم نبود. چندان که فریاد مرحوم جلال آل احمد بلند می شود:
می دانیم که مطبوعات به نظارت سانسور منتشر می شود؛ اما به هر صورت، همین مطبوعات سانسور شده نیز حاصل کار مغز و شعور آن دسته از روشن فکران است که به مزدوری حکومت تن در دادند. همین مطبوعات در سال ۱۳۴۲ به مناسبت جانشینی پاپ رم، هر کدام دست کم دو شماره و در هر شماره، دست کم میان ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ کلمه (به دقت حساب کردم) مقاله و خبر و تفسیر نوشتند، آن هم با چه عکس ها و تفصیلاتی! و همه ترجمه از مطبوعات فرنگی و آمریکایی؛ و این واقعه درست در روزهایی بود که حضرت خمینی مرجع عالم تشیع را از این سوراخ به آن سوراخ تبعید می کردند و هیچ یک از همین مطبوعات، نه تنها در این باب، حتی دو کلمه خبر ندادند.[۲۸]
بنابراین، می توان نتیجه گرفت که جریان روشن فکری ازآن رو که با الگوی غربی دربار مسائل ایران فکر می کرد و دست به اقدام می زد، نه در تعریف «استبداد» و ماهیت آن در دستگاه سلطنت قاجاری درست و بجا تفکر کرده بود و نه در عمل می توانست پایبند شعارها و آرم
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.