

خرید و دانلود فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران)
156,825 تومان قیمت اصلی 156,825 تومان بود.87,125 تومانقیمت فعلی 87,125 تومان است.
تعداد فروش: 48
فرمت فایل پاورپوینت
آنتونی رابینز میگه : من در 40 سالگی به جایی رسیدم که برای رسیدن بهش 82 سال زمان لازمه و این رو مدیون کتاب خواندن زیاد هستم.
فایل فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) شامل ۷۷ اسلاید آماده است که میتواند محتوای شما را به شکلی حرفهای، منسجم و چشمنواز به مخاطبان منتقل کند.
برتریهای فایل فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) در یک نگاه:
- طراحی منحصربهفرد
- فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) با بهرهگیری از اصول زیباییشناسی و ترکیب رنگهای مناسب، ظاهری مدرن و رسمی به ارائه شما میدهد.
- راهاندازی فوری
- فایل فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) نیازی به تنظیمات اضافی ندارد؛ کافیست آن را باز کنید و مستقیماً استفاده کنید.
- وضوح عالی
- اسلایدها به گونهای طراحی شدهاند که در هر دستگاه یا ویدیو پروژکتور، با بهترین کیفیت نمایش داده شوند.
همه چیز از قبل آماده است: در فایل فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) هیچ موردی ناتمام یا نیازمند ویرایش نخواهید یافت. همه چیز با دقت نهاییشده و تستشده ارائه میشود.
توصیه مهم: نسخههایی که تحت عنوان فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) اما خارج از منبع رسمی منتشر میشوند، ممکن است از کیفیت لازم برخوردار نباشند.
همین حالا فایل را تهیه کرده و سطح جدیدی از ارائه را تجربه کنید!
بخشی از متن فایل پاورپوینت کامل اشک در شوره زار انسانیت (گزیده ای از راز و نیازهای منتشر نشده شهید مصطفی چمران) :
اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم.
هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد، و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم. . . و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.
آنچه در دل داشتم. بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم، و در اوج تنهایی، خود با قلب خود رازونیاز می کردم، آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم، و از تنهای به در می آمدم.
اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذنوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند. . .
اینجا، قلب می سوزد، اشک می جوشد، وجود خاکستر می شود، و احساس سخن می گوید.
اینجا، کسی چیزی نمی خواهد، انتظاری ندارد، ادعایی نمی کند. . . فریاد ضجه ای است که از سینه ای پردرد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریادها بر این صفحات نقش بسته است.
چه زیباست؛ رازونیازهای درویشی دل سوخته و ناامید در نیمه شب، فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ، اعتراض خشونت بار مظلومی زیر شمشیر ستمگر، اشک سرد یأس و شکست بر رخساره زرد دل شکسته ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده، فریاد پرشکوه حق، از حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران روزگار.
چه خوش است؛ دست از جان شستن و دنیار را سه طلاقه کردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن، پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوتها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن.
جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند، دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان نماید. . . آنجا، حق و عدل، همچون خورشید می تابد و همه قدرتها، و حتی قداستها فرومی ریزند، و هیچ کس جز خدا -فقط خدا-سلطنت نخواهد داشت.
من آن آزادی را دوست دارم، و از اینکه در دوره های سخت حیات آن را تجربه کرده ام خوشحالم، و به آن اخلاص و سبکی و ایثار، و لذت روحی و معراج که در آن تجربه ها به آدمی دست می دهد حسرت می خورم.
خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم، و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم.
خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم.
خوش دارم که زمین، زیراندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم.
خوش دارم که مجهول و گمنام، به سوی زجردیدگان دنیا بروم، در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم، همچون سربازی خاکی در میان انقلابیون آفریقا بجنگم تا به درجه شهادت نایل آیم.
خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم.
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد، هیچ کس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچ کس از رازونیازهای شبانه ام نفهمد، هیچ کس اشکهای سوزانم را در نیمه هیا شب نبیند، هیچ کس به من محبت نکند، هیچ کس به من توجه نکند، جز خدا کسی را نداشته باشم، جز خدا با کسی رازونیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی پناه نبرم.
خوش دارم آزاد از قید و بندها، در غروب آفتاب، بر بلندی کوهی بنشینم و فرورفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم، و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم، و این زیبایی سحرانگیز با پنجه های هنرمندش، با تاروپود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درونم را آزاد کند، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیر نماید، عقده ها و فشارهایی را که بر قلبم و بر روحم سنگینی می کنند بگشاید، غمهای خفه کننده را که حلقومم را می فشرند، و دردهای کشنده ای را که قلبم را سوراخ سوراخ می کنند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد، و غم را به عرفان و درد را، به فداکاری مبدل کند و آن گاه حیاتم را بگیرد، و من، دیوانه وار، همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم، و روحم به سوی ابدیتی که از نورهای«زیبایی»می گذرد، پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه، از کهکشانها بگذرم و برای ابقاء پروردگار به معراج روم، و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم.
خوش دارم که در نیمه های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم، با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم، آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم، از مرزهای عالم وجود درگذرم، و در وادی فنا غوطه ور شوم، و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
خدایا! ما را ببخش، گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم، گناهانی را که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.
خدایا! تو آنقدر به من رحمت کرده، و آن چنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای که، من از وجود خود شرم می کنم، خجالت می کشم که در مقابلت بایستم، و خود را کوچکتر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری، تو را تشکر می کنم و تشکر را نیز تقصیری و اهانتی به ساحت مقدست می دانم.
خدایا! مردم آنقدر به من محبت کرده اند، و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که راستی خجلم، و آنقدر خود را کوچک می بینم که نمی توانم از عهده به درآیم، خدایا! تو به من فرصت ده، توانایی ده، تا بتوانم از عهده برآیم، و شایسته این همه مهر و محبت باشم.
خدایا! سالها دربه در بودم، به خاطر مستضعفین دنیا مبارزه می کردم، از همه چیز خود چشم پوشیده بودم، و آرزو می کردم که روزی به ایران عزیز برگردم و همه استعدادهای خود را به کار اندازم.
خدایا! به انقلابی های مصر و الجزایر و کشورهای دیگر توجه می کردم که رهبران انقلاب بعد از پیروزی به جان هم می افتند، همدیگر را می کوبند، دشمنان را خوشحال می کنند و عدم رشد انقلابی و انسانی خود را نشان می دهند، و من آرزو می کردم که در روزگاران آینده، انقلاب مقدس ایران وجود بیاید که، رهبرانشان با هم متحد باشند، خود را فراموش کنند، منیت ها را کنار بگذارند، وحدت کلمه خود را حفظ کنند و به انقلابیون دنیا نشان دهند که انقلاب اسلامی ایران، آن چنان انقلابی است که برخلاف همه انقلابها و همه مکتبها و همه کشورها، خدا و مکتب و هدف، بر خودخواهی ها و غرورها غلبه دارد و نمونه ای بی نظیر در سلسله تکاملی انسانها به شمار می آید.
خدایا! آرزو می کردم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بی خیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خبائث، در فضای آن به سازندگی پردازم و هرچه بیشتر به تو تقرب بجویم.
خدایا! تو می دانی که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است. از لحظه ای که به دنیا آمده ام، نام تو را در گوشم خوانده اند، و یاد تو را بر قلبم گره زده اند.
تو می دانی که در سراسر عمرم، هیچ گاه تو را فراموش نکرده ام، در سرزمین های دوردست، فقط دو در کنارم بودی، در شب های تار، فقط تو انیس دردها و غمهایم بودی، در صحنه های خطر، فقط تو مرا محافظت می کردی، اشکهای ریزانم را فقط تو مشاهده می نمودی، بر قلب مجروحم، فقط یاد تو و ذکر مرهم می گذاشت.
خدایا! تو می دانی که من در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکرده ام. همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام، حق را گفته ام، از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام، کمال و جمال و جلال تو را بر هم مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم، و از تهمت و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم.
در آن روزگاری که طرفداری از اسلام، به ارتجاع و قهقراگر، تعبیر می شد، و کمتر کسی جرأت می کرد از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین های کفر، علم اسلام را برمی افراشتم، و با تبلیغ منطقی و قلبی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم، و تو! ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این، فقط براساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود، و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد.
خدایا! از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم، و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام، تو داده ای، و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا! عذر می خواهم از این که، به خود اجازه می دهم که با تو رازونیاز کنم، عذر می خواهم که ادعاهای زیاد دارم، در مقابل تو اظهار وجود می کنم، درحالی که خوب می دانم وجود من زاییده اراد من نیست، و بدون خواسته تو هیچ و پوچم. عجیب آنکه از خود می گویم، دم می زنم، خواهش دارم و آرزو می کنم.
خدایا! تو مرا عاشق کردی که در قلب عشاق بسوزم.
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمن بجوشم. تو مرا آه (به تصویر صفحه مراجعه شود) کردی، که از سینه بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی، که کلمه حق را هرچه رساتر برابر جباران اعلام نمایم.
تو مرا حجت قراردادی، تا کسی نتواند خود را فریب دهد.
تو مرا مقیاس سنجش قراردادی تا مظهر ارزشهای خدایی باشم. تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایانم.
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مرا به آتش عشق سوختی تو مرا در طوفان حوادث پرداختی، در کوره درد و غم گداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.
خدایا! تو به من، پوچی لذات زودگذر را نمودی، ناپداری روزگار را نشان دادی، لذت مبارزه را چشاندی، ارزش شهادت را آموختی.
خدایا! تو را شکر می کنم که از پوچی ها و ناپداریها و خوشی ها و قید و بندها آزادم نمودی، و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر، غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی، فهمیدم که سعادت حیات، در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم، و بالاخره شهادت است.
خدایا! تو را شکر می کنم که اشک را آفریدی، که عصاره حیات انسان است، آن گاه که در آتش عشق می سوزم، یا در شدت درد می گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم، و سر و پای وجودم روح می شود، لطف می شود، عشق می شود، سوز می شود، و عصار وجود بصورت اشک، آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق و ذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد، بر دامان وجود فرومی چکد.
اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد. خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون یاران بر نمک زار انسان ببارم، تو مرا فریاد کردی که همچون رعد، در میان طوفان حوادث بغرم.
تو مرا درد و غم کردی، تا همنشین محرومین و دل شکسته گان باشم، تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم.
تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتازم، و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم.
تو مرا زهد کردی، که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی، وجود اشته باشم، و هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم، دامن خود برگیرم و در کویر تنهایی با خدای خود تنها بمانم.
غم و درد
خدایا! تو را شکر می کنم که غم و دردهای شخصی مرا که کثیف و کشنده بود از من گرفتی، و غمها و دردهای خدایی دادی، که زیبا و متعال بود.
خدایا! تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مرا به آتش عشق سوختی، در کوره غم گداختی، در طوفان حوادث ساختی و پرداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.
خدایا! تو را شکر می کن که مرا سنگ زیرین آسیا کردی، و به من قدرت تحمل دادی که این همه درد و فشار را که در تصورم نم
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.