خرید و دانلود فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها
156,825 تومان قیمت اصلی 156,825 تومان بود.139,500 تومانقیمت فعلی 139,500 تومان است.
تعداد فروش: 57
فرمت فایل پاورپوینت
آنتونی رابینز میگه : من در 40 سالگی به جایی رسیدم که برای رسیدن بهش 82 سال زمان لازمه و این رو مدیون کتاب خواندن زیاد هستم.
دانلود و استفاده از فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها – تجربهای بینظیر در ارائه!
پاورپوینتی شیک و استاندارد:
فایل فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها شامل ۵۷ اسلاید طراحیشده با دقت بالا است که کاملاً آماده برای ارائه یا چاپ در PowerPoint میباشد.
چرا فایل فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها گزینهای عالی است؟
- گرافیک حرفهای و جذاب: اسلایدهای فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها با طراحی مدرن و چشمنواز، پیام شما را به بهترین شکل منتقل میکنند.
- کاربری آسان: ساختار این پاورپوینت بهگونهای است که استفاده از آن بدون نیاز به تغییرات پیچیده ممکن باشد.
- آماده استفاده: تمامی اسلایدهای فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها از قبل تنظیمشده و بدون نیاز به ویرایش، قابل استفاده هستند.
تضمین کیفیت و دقت بالا:
این مجموعه بر اساس بالاترین استانداردهای طراحی ساخته شده است و کاملاً منسجم و بدون اشکال، مناسب برای ارائههای حرفهای میباشد.
نکته قابل توجه:
برخی نسخههای غیررسمی ممکن است تغییراتی داشته باشند. این نسخه اصلی فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها با دقت و کیفیت بالا طراحی شده است.
همین حالا فایل فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها را دریافت کنید و یک ارائه بینظیر داشته باشید!
بخشی از متن فایل پاورپوینت کامل تلخ ترین قصه کرونایی و سنگ صبور دل ها :
در چند ماه گذشته که کرونا آمده با خیلی از پزشکان، بهیاران، جهادی ها، نیروهای داوطلب و حتی نویسندگان همراه شدیم. آنها که برای کمک به مردم بحران زده ویروس کرونا تا پای جان ایستادند و خم به ابرو نیاوردند، حتی یک لحظه میدان مبارزه را خالی نکردند؛ هر کدامشان به تنهایی سهمی را بر عهده گرفتند تا شانه های هم رزمانشان زیر بار این همه درد، خم نشود.
شاید باورتان نشود اگر بگویم یکی از همین پزشکان «مجید گل رضایی» در بیمارستان ولایت قزوین طوری پای کار ایستاده است که نمی دانی، پزشک است؟ جهادی است؟ داوطلب است؟ یا نویسنده خوش قلم و خوش قریحه ای که هر آنچه در این روزهای سخت می بیند زیبا و تأثیرگذار به تصویر می کشد. او با هر آنچه در توان دارد برای کمک ایستاده از احیا بیماران کرونایی گرفته تا روحیه بخشی به خانواده بیمارها، حضور داوطلبانه در بخش ها و دست آخر نویسندگی در وصف این روزها و آدم هایی که هرکدامشان قصه مفصلی دارند.
مرامش این طور است که هیچ فرقی بین خودش و خدمات بیمارستان نمی بیند هر چه از دستش بربیاید برای حمایت از بیمار انجام می دهد به قول خودش این روزها فقط برای انسان بودن و انسان ماندن باید تلاش کرد. هرلحظه در حال مطالعه مقالات به روز است تا بتواند بیشترین کمک را به مبتلایان ویروس کرونا داشته باشد. حتی زمان استراحتش بازهم دست به قلم می برد تا همه اتفاقاتی را که شاهدش بوده را طوری روی کاغذ بیاورد که نه تنها راوی عشق و زندگی در سخت ترین شرایط جامعه باشد بلکه با خلق داستان های کوتاه و واقعی جامعه را به آرامشی دعوت کند که آگاهی از آن حرف اول را می زند. در همه نوشته هایش به اینجا می رسد: «پیچیده ترین معادلات مرگ و زندگی بازهم با عصاره عشق لطیف می شود».
کارگردان لحظه های رفتن و ماندن
دکتر «مجید گل رضایی» متخصص بیهوشی، اهل اصفهان است و از روزی که سروکله ویروس کرونا پیداشده در بیمارستان ولایت قزوین لحظه ای آرام ننشسته؛ آن روزی که لیسانس کارگردانی را قبل از تخصص بیهوشی می گرفت، هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد که هم زمان با حضورش در بیمارستان بتواند شاهد زیباترین تراژدی های عاشقانه و عارفانه باشد که باعثش همین ویروس کرونا است. این روزها بارها و بارها از خودش پرسیده: «نکند روایت های شهید آوینی هم همین طور رقم خورده باشد؟ شاید او هم برای جنگیدن به جبهه رفته بود و با نگاه هنری که در خودش سراغ داشت، متوجه شد چه روایت های عاشقانه و عارفانه ای را می توان در جنگ پیدا کرد. درست مثل همین روزهایی که من در این مبارزه تن به تن با آن دست وپنجه نرم می کنم.» دکتر گل رضایی بارها و بارها در ته ذهنش از خودش پرسیده: «نکند این روزها هم گزاره ای از روایت فتح زمانه ما باشد؟ نکند حالا من باید راوی این قصه های تلخ و شیرین باشم؟» این ها دغدغه های دکتر متخصص بی هوشی است.
«دکتر گل رضایی به بخش اورژانس»
وقتی گوشه خلوت بیمارستان، قهوه اش را می نوشد تا از خستگی شبانه روزی، کمی جانش را سرحال بیاورد همان موقع تا دست به قلم می برد. همان لحظه هایی که خیلی هم طول نمی کشد و صدای اطلاعات بیمارستان است که بازهم در فضای بیمارستان می پیچد که «آقای دکتر مجید گل رضایی به بخش اورژانس» خوب می داند که باید به سرعت ذهنش را جمع کند و خودش را به بیمار برساند. در مسیر رسیدن بر بالین بیمار هزار بار از خداوند طلب کمک می کند. بااینکه بارها و بارها در این لحظه های سخت بالای سر بیماری بوده که برایشان کد (علائم حیاتی بیمار دچار مشکل شده) اعلام کرده اند؛ اما همچنان این صحنه ها و تلاش برای زنده نگه داشتن یک بیمار برای او عادی نشده است. با خودش می گوید: «مگر ثانیه های بین مرگ و زندگی می تواند عادی شود؟».
درراه رسیدن به بیماری که در آستانه مرگ و زندگی قرار دارد، هزار بار کاسه چشمش پرو خالی می شود؛ اما به محض رسیدن بر بالین بیمار لبخند می دود گوشه لبش تا همراه بیمار امید داشته باشد به نفس های عزیزش که به شماره افتاده است. هرروز این قصه برای او چندین بار تکرار می شود.
پیرمرد چشم ما بود
در بین همه قصه های که در این چند ماه دکتر، راوی آن ها بوده است. قصه ای است که هنوز با یادآوری آن انگار دلش چنگ می خورد و قلبش فشرده می شود. یادش که می آید نفسش درست مثل همان روز که تنگ شد بازهم به شماره می افتد. این قصه برمی گردد به روزی که نگاه دکتر به چشم های پیرمرد ساله مبتلابه ویروس کرونا گره خورد. دکتر سعی داشت ریه های پیرمرد را به دستگاه کنترل تنفس وصل کند. لحظه ای که انگار لوله تنفسی بین دستان دکتر و ریه های زخمی پیرمرد، اسیر مانده بود.
دکتر گل رضایی می گوید: «نگاه او با بقیه فرق داشت، حتی درد کشیدن پیرمرد با بقیه فرق داشت. باور نمی کردم این همه صبر و تحمل را در وجودش. این همه صبوری و این همه سازگاری از پیرمردی که عمری دردکشیده بعید به نظر می رسید. تحمل او همه معادلات این چند ماه که ویروس کرونا آمده بود را به هم می ریخت. پیرمرد یک عمر با همه دردهایش کنار آمده بود؛ اما مگر می شد با نفسی که دارد می رود و نمی خواهد بالا بیاید هم کنار آمد؟ پیرمرد اهل میدان جنگ بود. جانبازی به جامانده از سال های دفاع مقدس، سال تمام با ریه های زخم خورده و شیمیایی دست وپنجه نرم کرده بود. حالا ویروس کرونا هم مهمان ریه هایش شده بود. این همه زخم در همه این سال ها کم نبود؟ حالا باید باقی ریه اش را نیز کرونا بگیرد؟»
«هر بار که به بخش مردان وارد می شدم پیرمرد را می دیدم که به بالشت تکیه داده و نشسته بی آنکه نشان بدهد چقدر درد می کشد. دوستش داشتم. بااینکه ملاقاتمان به تعداد انگشت های دست نرسیده بود؛ اما متحیر مانده بودم که چطور این صبر و طاقت می تواند در وجود یک پیرمرد ساله از او چهره ای این چنین پر ابهت و مقتدر بسازد؟ هر چه می گذشت نفس هایش تنگ تر می شد و حجم بیشتری از ریه درگیر می شد؛ اما همچنان استوار و بامحبت لبخند می زد.این زخم ها برای من هم خیلی ناآشنا نبودند».
یادگار روزهای دفاع از وطن
«یک بار که برای ویزیت رفته بودم سرم را نزدیکش بردم گفتم شما اسطوره ای، اسطوره روزهای جنگ، روزهای دفاع از وطن، چنان لب گزید و سربه زیر انداخت که نگویید این حرف ها را، یک روزی من وظیفه داشتم در جبهه جنگ باشم و حالا هم وظیفه ام تحمل درد است. لحظه به لحظه اوضاع وخیم تر می شد، ریه ها و قلبش فشار عجیبی را تحمل می کردند؛ اما پیرمرد همچنان نه ناله می کرد و نه شکایتی از درد داشت؛ اما من می دانستم بر او چه می گذرد. باید قبل از اینکه قلبش توان تپیدن را از دست می داد او را به دستگاه کنترل تنفس وصل می کردم و اختیار ریه ها را از او می گرفتم که آن قدر درد نکشد و فرصتی برای استراحت ریه و پذیرش دارو را به او می دادم، اما پیرمرد راضی نمی شد. از وقتی دلم به دل پیرمرد گره خورده بود انگار او فرمان را به دست گرفته بود. البته علم پزشکی می گفت؛ پیرمرد باید زودتر اینتوبه شود رضایت او برای اینتوباسیون لازم نبود؛ اما من رضایتش را می خواستم. برای همین دل من هم به وصل کردن ریه های پیرمرد به دستگاه راضی نبود هرچند این نارضایتی من هیچ پایه علمی نداشت».
« او سال ها رنج نفس کشیدن را تحمل کرده بود و حالا دلش می خواست تا هر جا که قرار است باشد، بر نفس کشیدنش، بربودنش، حتی بر مرگش هوشیار باشد. چند بار وسایل لوله گذاری و بی هوشی او را آماده کردیم؛ اما وقتی چشم می دوخت در چشمانم که دکتر نه! من قبول می کردم و انصراف می دادم و اعلام می کردم که بیمار رضایت ندارد. هرچند رضایت بیمار برای انجام این مراحل نیاز نبود. صبر و توکل او برای من عین معجزه بود. تعجب می کردم این همه درد را کجای جانش پنهان می کند؛ اما لبخند از روی لبانش محو نمی شود می گفت: «دکتر من با این ریه های مجروح سال ها زندگی کردم. این ها یادگارند. بگذارید همین طور بمانم، اگر خواستم بروم و پیمانه سر آمده بود همین طور بر حال خودم آگاه باشم.» این ها را می خندید و می گفت و سرفه های خشک، لبخندش را می بلعید».
خودش چشمانش را بست
«حرفش برای من منطق داشت؛ اما با علمی که خوانده بودم نه! هیچ منطقی نداشت. مانده بودم بین پیرمرد و بین مدیران ارشد بیمارستان. دستور آمده بود که هر چه زودتر بیمار باید اینتوبه شو؛ اما خواسته پیرمرد چه می شد؟ او که می خواست شاهد همه ماجرا باشد و امید داشت به این طور ماندن. حالا اوضاعش وخیم تر شده بود یک ساعتی بالای سرش بودم از فشاری که روی ریه هایش بود نمی توانست دراز بکشد، نشسته بود من خیلی از بیمارها را در آن شرایط دیده بودم؛ اما او طوری باوقار روی تخت نشسته بود که انگارنه انگار. همان طور که می خواستم به بیهوشی و وصل کردن ریه ها به دستگاه راضی اش کنم صدای استادم دکتر امیری در گوشم می پیچید: «که پیرمرد، جان من است. مراقبش باش. او یادگار روهای جنگ است». راستش همه
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.

نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.