آنتونی رابینز میگه : من در 40 سالگی به جایی رسیدم که برای رسیدن بهش 82 سال زمان لازمه و این رو مدیون کتاب خواندن زیاد هستم.
رمان غزال داستان دختری زیبا به نام غزال هست که با سها که به تازگی همکلاسی او شده بنای دوستی میگذارد، در روز تولد سها دو خانواده نیز باهم آشنا و دوستی به خانواده ها هم سرایت میکند، تا این که برادر سها به ایران بر میگردد. دیدار او و غزال ماجراهایی را رغم می زند که سرنوشت هر دوی آنها را عوض می کند.
در بخشی از کتاب آمده است:
” سها از جمع بچه ها جدا شد و آمد و گفت: شما دوتا اینجا چی کار می کنید، امروز همش نشستین … بهناز کنفرانس مطبوعاتی تشکیل دادیم. الساعه خدمت می رسیم … بعد از کلی ورجه وورجه کردن سهند ضبط را خاموش کرد که صدای اعتراض همگی بلند شد. بنفشه گفت : داشتیم لذت می بردیم. سهند فکر کنم نوبت ما جوونا باشه
زیبا خوبه از اول این وسط مانور می دادی . سهند این با همش فرق داره، لطفا چند لحظه همگی بشینید . سهند ضبط را دوباره روشن کرد و به طرف من آمد . خوب حالا چی کار کنیم؟ بچه ها به سهند پیشنهاد کردند که جوک بگوید. من هم بلند شدم و رفتم پیش دخترای دیگه و شروع کردیم با هم صحبت کردن.
در همین موقع صدای خنده پسرها بلند شده بود و همه داشتند می خندیدند سهند گفت دیگه جک گفتن بسه سپهر سهند جون حتی اگه من بخوام بازم جوک بگی دیگه نمی گی، آخه همه داشتند می خندیدند . سهند چون جشن تولد شماست به ناچار قبول می کنم . یلشار آفرین پسر خوب، باریکلا . همه خندیند و بابا گفت:
باریکلا به این پسر گلم این دفعه همه داشتند با هم شوخی می کردند و میخندیدند … سپهر به خنده به سهند گفت: جای بعضیا خالی !! سهند در جواب گفت: نگو خجالت می کشم آخی چقدر این بچه خجالتیه!! بمیرم الهی … سپهر گفت: بچه ها خوش می گذره؟ ! سهندژستی گرفت و گفت: البته، چرا که نه؟ به تو یکی که خیلی خوش می گذره، چون دائم داری می خندی.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.