

خرید و دانلود فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری)
179,700 تومان قیمت اصلی 179,700 تومان بود.119,200 تومانقیمت فعلی 119,200 تومان است.
تعداد فروش: 48
فرمت فایل پاورپوینت
پاورپوینت فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری)؛ ابزاری کارآمد برای ارائههای برجسته
آیا به دنبال ارائهای بینقص هستید؟ فایل فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری) با ۴۳ اسلاید با طراحی حرفهای آماده است تا در جلسات شما را به بهترین شکل ممکن معرفی کند.
ویژگیهای بارز فایل فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری):
- گرافیک شگفتانگیز: طراحی دقیق و متناسب با استانداردهای روز برای جذب توجه مخاطب.
- استفاده ساده: فایل فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری) به گونهای طراحی شده که نیاز به تغییرات پیچیده نداشته باشد؛ کافی است آن را بارگذاری و ارائه دهید.
- کیفیت حرفهای: تمامی اسلایدها با وضوح بالا و استانداردهای نمایش در پاورپوینت طراحی شدهاند.
طراحی بدون نقص: فایل فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری) با دقت بالا و بدون ایراد گرافیکی یا ناهماهنگی در طراحی آماده شده است.
توجه: نسخههای غیررسمی ممکن است مشکلاتی در نمایش یا کیفیت داشته باشند. تنها نسخه رسمی فایل فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری) تضمینشده است.
بخشی از متن فایل پاورپوینت کامل چریک عاشق مبارزه (شهید چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبری) :
محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه عملیات بودم، «اهواز» بود، نه«آبادان» یعنی اواسط مهرماه به منطقه رفتم (مهرماه ۵۹ تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰) یک ماه بعدش حادثه مجروح شدن من پیش آمد که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه جنگی، طول کشید. حدود پانزده روز بعد از شروع عملیات بود که ما به منطقه رفتیم. اول می خواستم بروم «دزفول» یعنی از این جا نیت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتی، بیشتر احتیاج دارد. لذا رفتم خدمت امام و برای رفتن به اهواز اجازه گرفتم، که آن هم برای خودش داستانی دارد.
تا آخر آن سال را کلا در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ رفتم منطقه غرب و یک بررسی وسیع در کل منطقه کردم، برای اطلاعات و چیزهایی که لازم بود؛ تا بعد بیایم و باز مشغول کارهای خودمان شویم. که حوادث«تهران» پیش آمد و مانع از رفتن من به آن جا شد. این مدت، غالبا در اهواز بودم. از روزهای اول قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمی شد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلا از آن محلی که بودیم، تکان نمی توانستم بخورم. از کسانی هم که در خرمشهر می جنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانی شان می کردیم. چون واقعا از هیچ جا پشتیبانی نمی شدند.
در آن جا، به طور کلی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر«چمران» فرمانده آن تشکیلات بود و من نیز همان جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خود اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروه های کوچک برای کار در صحنه عملیات. البته در این جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده ام… مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر ۹۲، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخص کردم. گفتم من دیگر به منطقه خطر می روم؛ شما می خواهید حفاظت جان مرا بکنید؟!دیگر حفاظت معنی ندارد!البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند: «ما هم می خواهیم به عنوان بسیجی در آن جا بجنگیم.»
گفتیم: «عیبی ندارد.» لذا بودند و می رفتند کارهای خودشان را می کردند و به من کاری نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها بپوشند تا از همان شب اول شروع کنیم. یعنی دوستانی که آن جا در استانداری و لشکر بودند، گفتند، «الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.» ایشان گفت: «از همین حالا شروع می کنیم.»
خلاصه، برای آنها لباس آوردند، من به مرحوم چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟» گفت: «خوب است، بد نیست.» گفتم: «پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمی خورد. چند روزی که گذشت، یک دست لباس درجه داری برایم آوردند که اتفاقا علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رسته های دیگر، بعد از این که چند ماه آن جا ماندم و ما من مانوس شده بودند، گله می کردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی که این جا توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود. کلاشینکف مخصوصی است که برخلاف کلاشینکف های دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست کلاشینکف خودم همراه بود، یا آن جا گرفتم. همان شب اول رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. غرض؛ این، یک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکیل گروه هایی که به اصطلاح آن روزها، برای شکار تانک می رفتند. تانک های دشمن تا«دوبه هردان» آمده بودند و حدود هفده، هیجده یا پانزده، شانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره هایشان تا اهواز می آمد. خمپاره ۱۲۰ یا کمتر از ۱۲۰ هم تا اهواز می آمد.
به هر حال، این تربیت و آموزش های جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معین کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافا به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به خلاف ما که هیچ سابقه نداشتیم. ایشان سابقه نظامی حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشته تر و زبده تر بود. لذا، وقتی صحبت شد که«کی فرمانده این عملیات باشد؟» بی تردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران، فرمانده این تشکیلات شود. ما هم جزو ابواب جمع آن تشکیلات شدیم. نوع دوم کار، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از«محمدیه» نزدیک«دار خوین» شروع شد. همین آقای«رحیم صفوی» ، سردار صفوی امروزمان که ان شاء اللّه خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند، جزو اولین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات«ثامن الائمه» منجر شد.
غرض این که، کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور می گرفتیم. البته خود ارتشی ها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل می دادند. منتها آن روز بالای سر ارتش، فرماندهی وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جابه جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی می گرفتیم. البته برای ستاد خود ما، جرأت نمی کردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقای چمران هم آن جا بود. من نماینده امام بودم.
چند روز بعد از این که رفتیم آن جا، (شاید بعد از دو، سه هفته) نامه امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماینده من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوان اللّه علیه هست. لذا، ما هر چه می خواستیم، راحت تهیه می کردیم، لکن بچه های سپاه؛ بخصوص آنهایی که می خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود.
من دلم می خواست بروم آبادان؛ اما نمی شد. تا این که یک وقت گفتم: «هرطور شده من باید بروم آبادان». و این وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده بود و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن جا گرفته بود و یواش یواش س
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.